محل تبلیغات شما
به نام خدا سال ها پیش ، مردی را می شناختم که با سعی و تلاش بسیار ، می کوشید که خود را از خاکستر فقر و محرومیت نجات بدهد. مردی عاشق پیشه ، دل نازک و دلبسته شعر ، ادبیات ، فلسفه و جامعه شناسی. رویاهای بسیاری داشت و راهی طولانی ، دشوار و پرفراز و نشیب را طی کرد. اما روزگار با او مهربان نبود و سرانجام به او آموخت که باید جور دیگری زندگی کند. خودم را می گویم . اینجا یک بار دیگر ، می خواهم درباره راهی که در 8 سال گذشته پیمودم بنویسم.

دلم برای خودم می سوزد.

تمثیلی از یک رویا

یک غروب تابستانی در روستا

، ,مردی ,سال ,آموخت ,راهی ,مهربان ,، می ,را می ,سرانجام به ,و سرانجام ,نبود و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوستیابی کل کشور امید به زندگی