به نام خدا
گاهی وقت ها که به خودم فکر می کنم ، دلم می سوزد. برای خودم ، برای جوانی از دست رفته ام ، برای تن رنجور و خسته از زخم های زندگی و برای تنهایی ام. من در زندگی ، این فرصت را داشتم که آدم های خوبی در زندگی ام باشن. خانواده خوب و مهربان ، آدم هایی که با مهربانی در زندگی ام بودن و یا حالا هستن. از همه اون ها ، چه کسانی که رفتن و یا آن هایی که هستن ، صمیمانه ممنوم. از کسی گله ای ندارم. هر چه بود ، هر چه هست و هر چه شد ، سرنوشت و تقدیر خودم بود و هست.
الان این یادداشت را با اشک چشم هایم می نویسم. تمام جوانی ام صرف این شد که بی هیچ پشتوانه ای ، برای حمایت از کسانی که دوسشون دارم و یا برای رسین به رویاهای زندگی ام ، تلاش کنم. همین هم باعث شد که رنج های زیادی را تحمل کنم. حتی وقتی رنج های بزرگتر به سراغم اومدن و به یادم آوردن که تنها هستی ، باز هم باید با صبر و تحمل ، با اون ها روبرو می شدم.
اشک ها اجازه نمیدن این یادداشت رو کامل کنم. باشه برای بعد.
درباره این سایت