محل تبلیغات شما

به نام خدا

گاهی وقت ها که به خودم فکر می کنم ، دلم می سوزد. برای خودم ، برای جوانی از دست رفته ام ، برای تن رنجور و خسته از زخم های زندگی و برای تنهایی ام. من در زندگی ، این فرصت را داشتم که آدم های خوبی در زندگی ام باشن. خانواده خوب و مهربان ، آدم هایی که با مهربانی در زندگی ام بودن و یا حالا هستن. از همه اون ها ، چه کسانی که رفتن و یا آن هایی که هستن ، صمیمانه ممنوم. از کسی گله ای ندارم. هر چه بود ، هر چه هست و هر چه شد ، سرنوشت و تقدیر خودم بود و هست.

الان این یادداشت را با اشک چشم هایم می نویسم. تمام جوانی ام صرف این شد که بی هیچ پشتوانه ای ، برای حمایت از کسانی که دوسشون دارم و یا برای رسین به رویاهای زندگی ام ، تلاش کنم. همین هم باعث شد که رنج های زیادی را تحمل کنم. حتی وقتی رنج های بزرگتر به سراغم اومدن و به یادم آوردن که تنها هستی ، باز هم باید با صبر و تحمل ، با اون ها روبرو می شدم.

اشک ها اجازه نمیدن این یادداشت رو کامل کنم. باشه برای بعد.

دلم برای خودم می سوزد.

تمثیلی از یک رویا

یک غروب تابستانی در روستا

، ,ام ,زندگی ,کنم ,های ,ها ,در زندگی ,و یا ,، برای ,هر چه ,زندگی ام

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کوچ شامار