محل تبلیغات شما

 

 

به نام خدا

  • یک : سال 1398 هم شروع شد و خیلی زود ، یک ماه از سال جدید هم گذشت. من هم یک سال دیگر از عمرم گذشت. سال پر از سختی و تلخی رو پشت سر گذاشتم. در سال 1397 ، در غم از دست دادن دو تن از عزیزانم به سوگ نشستم. تعطیلات هم مثل همیشه ، به شهر زادگاهم رفتم که مثل همه جای کشور ، بیشتر وقت ها ، بارانی و ابری بود. و باز هم مثل همیشه ، بیشتر تعطیلاتم به پیاده روی ، زیارت و بازدید از جاهایی که کودکی ام اونجاها گذشت و یا همیشه دوسشون دارم ، گذشت. از جمله ، یک بار دیگر ، به روستای زادگاهم رفتم. همه چیز ، چقدر تغییر کرده بود. یک بار دیگر ، تمام کودکی ام و همه سال هایی که در روستا ، برایم گذشته بود رو مرور کردم و با اندوه فراوان ، پس از زیارت و درد و دل با امامزاده بزرگوار ( علیهم السلام ) روستا رو ترک کردم. همینطور ، خیابان ها ، کوچه ها و پارک های دوست داشتنی ام در شهر.
  • دو : در این مدت تعطیلات ، با خودم فکر می کردم که من در این سال های اخیر ، چه تغییری کرده ام ؟ این سوالی است که هر کسی شاید بهتر است از خودش بپرسد. البته ، بیشتر افرادی که به سن چهل سالگی می رسند و بعد از آن ، با این پرسش ها روبرو میشن. وقتی به خودم نگاه می کنم ، مردی را می بینم که بسیار ضعف و آسیب پذیر شده. خسته و کم تحمل که سختی ها و دشواری های روزگار ، هر چند درس های زیادی به او داده ، اما بشدت هم به او آسیب زد. مردی که تحمل یک سرمای کوچک را هم ندارد. با کمی گرسنگی ، پاهایش می لرزد و باید یک گوشه ای بنشیند. مثل روزی که در مسیر زیارت ، پیاده روی می کردم و هنوز به نیمی از راه هم نرسیده بودم ، چنان دچار ضعف شدم که برای اولین بار در زندگی ام ، مجبور شدم در بیرون از منزل ، کمی میوه و شیرینی تهیه کنم و بخورم تا حالم بهتر بشه. از طرف دیگر ، بیشتر از گذشته ، درونگرا شدم. تمام روزم ، محدود به مسیر منزل و محل کارم شده. بیشتر از گذشته ، به رفتارهایم ، به عمری که سپری کرده ام ، به کارهایی که انجام داده ام و به کسانی که مدیون هستم و به کارهای ناتمام ، فکر می کنم. خیلی خیلی مراقبت می کنم که هیچ کار ناپسندی انجام ندهم ، کسی را نرنجانم و برای همین ، هر روز بیشتر از گذشته ، فاصله ام را با آدم ها ، حفظ می کنم. این حالم را دوست دارم. این سبک زندگی من شده. این روحیه عوامانه و درونگرا ، اسمش هر چه که باشه ، باعث آرامش من میشه. فکر می کنم ، این یک راه میانه هستش. هم در جامعه باید زندگی کرد و هم ازش فاصله گرفت. در وظایف شغلی ، همیشه سعی می کنم ، کارم را به درستی انجام بدم و پاکدست و درستکار باشم و هر روز با انضباط و منظم در محل کارم حضور داشته باشم. در عین حال ، با وجود دامنه بسیار گسترده روابط اجتماعی روزمره ، سعی می کنم ، فاصله ام را با اطراف حفظ کنم ، طوری که جز در موارد ضروری ، پیدا کردنم ، کار آسانی نیست. مثال من برای توصیف حال و روزی که دارم ، فیلم خیلی دور ، خیلی نزدیک » هستش. روایت آدمی که از متن هیاهوی زندگی ، به تنهایی کویر کشیده می شود و سعادت و رستگاری را در همانجا می یابد.
  • سه: حال درونگرا و منزوی من ، سرشار از موسیقی شده . موسیقی را همیشه دوست داشتم و دارم. با خودم فکر می کنم که موسیقی ، چقدر می تواند سازنده و حتی التیام بخش باشه و باعث شفای دردها بشه. تمام دنیای تنهایی من رو ، موسیقی پر کرده. گاهی وقت ها ، حرف هایی که یک قطعه شعر ، یک ترانه ، یک موسیقی بی کلام ، یک تابلو نقاشی و یک فیلم می توانند منتقل کنند ، صدها سخنرانی و کتاب ها هم از عهده اش بر نمیان. اگر به موسیقی های آرام علاقه دارید ، پیشنهاد می کنم ، موسیقی متن فیلم خیلی دور ، خیلی نزدیک » را تهیه کنید و بشنوید.

دلم برای خودم می سوزد.

تمثیلی از یک رویا

یک غروب تابستانی در روستا

، ,یک ,کنم ,هم ,ام ,ها ,می کنم ,کنم ، ,، به ,، یک ,فکر می

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها